دانستنی ها

دانستنی های کامپیوتر/زندگی/جهان و ...

دانستنی ها

دانستنی های کامپیوتر/زندگی/جهان و ...

مراسم بزرگداشت معجزه قرآنی قرن در ارومیه برگزار می شود؛ کشاورز بی‌سوادی که در یک شب حافظ کل قرآن شد+داستان چگونگی وقوع معجزه

مراسم بزرگداشت معجزه قرآنی قرن به همت سازمان فرهنگی ورزشی شهرداری ارومیه، کانون فرهنگی ورزشی بسیج و اندیشکده دین و زندگی و با حضور فرزند مرحوم کاظم ساروقی و نویسنده کتاب وی و همچنین با سخنرانی آیت الله علی مومنی در سالن کانون جوانان بسیج ارومیه برگزار می شود.

این مراسم ساعت 17 روز پنج شنبه شروع خواهد شد.

کربلایی محمدکاظم کریمی ساروقی (زادهٔ: ۱۲۶۲، ساروق اراک - درگذشت: ۱۳۳۹، قم) فردی بی سواد بود که مدعی حفظ کل قرآن شد. ادعای وی توسط بسیاری از علما، مقامات دولتی و فرهنگیان وقت امتحان و توسط آنان تایید شد. به گفته او، در امامزادگان ۷۲تن ساروق یکباره حافظ قرآن شده‌است.
داستان زندگی کربلایی کاظم قبل از روی دادن معجزه
محمد کاظم کریمی ساروقی فرزند عبد الواحد، معروف به کربلایی کاظم در یکی از روستاهای دور افتاده اراک به نام ساروق ، از توابع فراهان اراک، در خانواده‌ای فقیر چشم به جهان گشود و پس از گذراندن ایام کودکی به کار کشاورزی و دامداری پرداخت. وی تقریبا همچون سایر مردم روستا از خواندن و نوشتن محروم بود و بهره‌ای از دانش و علم نداشت و با وجود علاقه به یاد گرفتن خواندن، نوشتن و آموزش قرآن، به علت عدم توانایی مالی پدر به مکتب نرفت و درس نخواند. یک سال، در ماه مبارک رمضان، مبلّغی از سوی آیت‌الله‌العظمی حاج شیخ عبدالکریم حایری به روستای ایشان می‌رود و در منبر و سخنرانی خود از نماز، خمس و زکات می‌گوید و در ضمن تاکید می‌کند که هر مسلمانی حساب سال نداشته باشد و حقوق مالی خویش را ندهد، نماز و روزه‌اش صحیح نیست. کسانی که گندمشان به حد نصاب برسد و زکات و حق فقرا را ندهند، مالشان به حرام مخلوط می‌گردد و اگر با عین پول آن گندم‌های زکات نداده خانه یا لباس تهیه کنند، نماز در آن خانه و با آن لباس باطل است، وی همچنین تاکید می‌کند که مسلمان واقعی باید به احکام الهی و حلال و حرام خداوند توجه کند و زکات مالش را بدهد. محمد کاظم که می‌دانست ارباب و مالک ده، خمس و زکات نمی‌دهد، ابتدا به او تذکر می‌دهد، ولی او اعتنا نمی‌کند، از این رو، تصمیم می‌گیرد روستای خود را ترک کند و برای ارباب ده کار نکند، هر چه خویشان، به خصوص پدرش، بر ماندن وی پا فشاری می‌کنند، او حاضر نمی‌شود در آن روستا بماند و شبانه از ده فرار می‌کند و تقریبا سه سال برای امرار معاش در دهات دیگر به عملگی و خارکنی می‌پردازد، تا با دسترنج حلال گذران عمر کند. دقت شود که تقوای او و رعایت حلال و حرام در او به حدی بود که همسر خود را در روستا می گذارد و چند سال به شهر غربت می رود تا مال حلال به دست بیاورد. یک روز مالک ده از محل او مطلع می‌شود و برای او پیغام می‌فرستد که من توبه کرده‌ام و خمس و زکات مالم را می‌دهم و از تو می‌خواهم که به ده برگردی و نزد پدرت بمانی. او به روستای خود بر می‌گردد و در زمینی که ارباب در اختیار او می‌نهد، مشغول کشاورزی می‌شود و از همان آغاز نیمی از گندمی را که در اختیارش نهاده شده بود، به فقرا می‌بخشد و بقیه را در زمین می‌افشاند. خداوند به زراعت او برکت می‌دهد، به حدی که فزون‌تر از حد معمول برداشت می‌کند. وی به شکرانه برکت یافتن زراعتش تصمیم می‌گیرد هر ساله نیمی از محصولش را بین فقرا تقسیم کند.
داستان چگونگی وقوع معجزه به صورت غیبی حافظ قرآن شدن کربلایی کاظم (ره)
یک روز در سن 27 سالگی در زمان برداشت محصول، هنگامی که خرمنش را کوبیده بود، منتظر وزیدن باد می‌ماند تا گندم‌ها را باد دهد و کاه را از گندم جدا کند، ولی هر چه منتظر می‌ماند باد نمی‌وزد. نا امیدانه به ده بر می‌گردد، در راه یکی از فقرای روستا او را می‌بیند و می‌گوید: «امسال چیزی از محصولت را به ما ندادی و ما را فراموش کردی». او می‌گوید: «خدا نکند که من فقرا را فراموش کنم! راستش، هنوز نتوانسته‌ام محصولم را جمع کنم». آن فقیر خوشحال به ده بر می‌گردد، اما محمدکاظم دلش آرام نمی‌گیرد و آشفته حال به مزرعه باز می‌گردد و با زحمت زیاد، مقداری گندم را برای او جمع می‌کند و نیز قدری علوفه برای گوسفندانش می‌چیند و آنها را بر می‌دارد و روانه دهکده می‌شود. در راه بازگشت، برای رفع خستگی گندم‌ها و علوفه را در کناری می‌نهد و روی سکوی درِ باغ امامزاده 72 تن، که نزدیک روستا قرار دارد، می‌نشیند. ناگاه می‌بیند که دو سید جوان عرب نورانی و بسیار خوش سیما، نزد او می‌آیند. وقتی به او می‌رسند، می‌گویند: محمدکاظم نمی‌آیی برویم در این امامزاده فاتحه‌ای بخوانیم؟ او تعجب می‌کند که چطور آنها که هرگز او را ندیده‌اند او را به اسم صدا می‌زنند؟ محمدکاظم می‌گوید: «آقا، من قبلاً به زیارت رفته‌ام و اکنون می‌خواهم به خانه برگردم» ولی آنها می‌گویند:« بسیار خوب، این علوفه‌ها را کنار دیوار بگذار و با ما بیا فاتحه‌ای بخوان. بنابراین محمدکاظم به دنبال آنها روانه امامزاده می‌شود» آن دو جوان مشغول خواندن چیزهایی می‌شوند که محمدکاظم نمی‌فهمد و ساکت کناری می‌ایستد، یکی از آن آقایان می گوید که محمد کاظم به نوشته بالا نگاه بکن در این لحظه کربلایی کاظم می بیند که خطی به صورت نور دمیده شد و ناگاه مشاهده می‌کند که در اطراف سقف امامزاده، کلماتی از نور نوشته شده که قبلاً اثری از آن کلمات بر سقف نبود. یکی از آن دو به او می‌گوید:« کربلایی کاظم چرا چیزی نمی‌خوانی؟» او می‌گوید: «من نزد ملا نرفته‌ام و سواد ندارم.» آن سید می‌گوید: «تو باید بخوانی» تاکید می کند که باید بخوانی. سپس نزد محمدکاظم می‌آید و دست بر سینه او می‌گذارد و محکم فشار می‌دهد و می‌گوید: «حالا بخوان. محمدکاظم می‌گوید: «چه بخوانم؟» آن سید می‌گوید: «این طور بخوان: بسم اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم. إِنَّ رَبَّکُمُ اللهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَواتِ وَالارضَ فِی سِتَّةِ أیَّامٍ ثُمَّ استَوَی عَلَی العَرشِ یُغشِی اللَّیلَ النَّهَارَ یَطلُبُهُ حَثیثاً وَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتِ بِأمرِهِ، ألاَ لَهُ الخَلقُ وَ الاَمرُ تَبَارَکَ اللهُ رَبُّ العَالمَیِنَ اعراف/ 54 . محمدکاظم آن آیه و چند آیة بعدی را به همراه آن سید می‌خواند و آن سید همچنان دست به سینة او می‌کشد، تا می‌رسند به آیة 59 که با این کلمات پایان می پذیرد:إنِّی اَخَافُ عَلَیکُم عَذَابَ یَومٍ عَظِیم.اعراف/59 محمدکاظم پس از خواندن آیات، سرش را بر می‌گرداند تا با آن آقا حرفی بزند، اما ناگهان می‌بیند که خودش تنها در داخل حرم ایستاده است و از نوشته‌های روی سقف نیز چیزی بر جای نمانده است. در این موقع ترس و حالت مخصوصی به او دست می‌دهد و بی‌هوش بر زمین می‌افتد. صبح روز بعد که به هوش می‌آید، احساس خستگی شدید می‌کند و چیزی از ماجرا را به یاد نمی‌آورد. وقتی متوجه می‌شود که داخل امامزاده است، خودش را سرزنش می‌کند که چرا دست از کار کشیده‌ای و در امامزاده خوابیده‌ای!؟ بالاخره از جای بر می‌خیزد و از امامزاده خارج می‌شود و با بار علوفه و گندم به سوی ده و منزل حرکت می‌کند. در بین راه متوجه می‌شود که کلمات زیادی بلد است و ناخود آگاه آنها را زمزمه می‌کند و داستان آن دو جوان را به یاد می‌آورد و به خانه که بر می گرددو به خانه که می رسد پدرش به او می گوید که تو دیشب کجا بودی؟ ما همه جا را دنبالت گشتیم. در ادامه کربلایی کاظم می گوید که من دیشب در امامزادا بودم. پدر می گوید که تو چطور در امامزاده شب را گذراندی؟ چطور در امامزاده ای که چراغ ندارد و پر از مار و عقرب و جانور می باشد شب را گذراندی و نترسیدی؟ کربلایی کاظم گفت: دیشب اتفاقی برای من افتاد و دو نفر من را بردند آنجا و چیزی یادم دادند. پدر و مادرش مشکوک می شوند و احتمال می دهند که او جن زده شده باشد. در ادامه او را پیش همان واعظ روحانی ده می برند که ببیند چه اتفاقی برای او افتاده است؟ داستان را برای آن مبلغ روحانی روستا تعریف می کنند. آن روحانی می پرسد که حالا چه چیزی به تو یاد داده اند. کربلایی کاظم شروع می کند به خواندن. در آن موقع آن روحانی می گوید او قرآن می خواند و جن زده نشده است. قرآنی می آورند و هر جای قرآن را که باز می کنند و آیه ای می خوانند، می بینند که کربلایی کاظم قبل و بعدش را می داند و از حفظ می خواند. آنجا روحانی روستا می گوید که به کربلایی کاظم عنایتی شده است. روحانی روستا می گوید که برویم در امامزاده آن خطوطی را که کربلایی کاظم می گوید در سقف امامزاده دیده است ببینیم. وقتی می روند می بینند که نه اثری از خطی است و نوشته ی نورانی . آن نوشته نورانی فقط در آن لحظه وقوع معجزه بر کربلایی کاظم ظاهر شده بود.
داستان زندگی کربلایی کاظم پس از رویدادن معجزه تا پایان حیات مبارکش
ملای روستا (( شیخ صابر )) شگفت زده این معجزه را تایید می کند و روستائیان، اهمیت این معجزه را تشخیص نداده جز اینکه گفتند محمد کاظم نظر کرده امام زاده ها شده است. این قضیه مهم به مرور زمان در روستا به فراموشی سپرده شد و هرگاه نیز ملای روستا به محمد کاظم می گفته تا به نزد علمای قم رفته و ایشان را مطلع نمایند، جواب میداده :میترسم ریاکاری شود و خداوند این موهبت را از من پس بگیرد . کربلایی محمد کاظم کریمی به مدت 13 سال این اتفاق را مخفی نگاه می دارد تا حدود 40 سالگی خود.
تا اینکه روزی در سفر به عتبات عالیات در طول مسیر پس از گرفتن اشتباه قرآنی دو طلبه و پرس و جوی آن دو طلبه از چگونگی این تسلط او بر قرآن، آن ماجرا فاش می شود. در شهر نجف با علمای اعلام مواجه و پس از امتحانات عدیده از او ، بر آنان یققین حاصل گشت که ایشان بدون داشتن سواد ، به امر الهی نه تنها حافظ کل قرآن کریم شده ، بلکه قادر است به تمام سوالات علوم قرآنی پاسخ بدهد و متقابلا علماء خاص و عام پاسخگوی سوالات کربلایی کاظم در مورد قرآن نبودند .
بعد از بازگشت از کربلای معلا از سوی آیت الله بروجردی به شهر قم دعوت شد و مورد امتحان آیات عظام قرار گرفت . کربلایی کاظم با هر بار حاضر شدن در جمع علماء و طلاب و با پاسخگویی به سوالات قرآنی ، عام و خاص را متحیر می ساخت. با بلند شدن آوازه کربلایی کاظم ، شهید نواب صفوی به شهر قم آمد و از آنجا به رسم میزبانی ، کربلایی کاظم را با خود به تهران و در تهران از طریق برگزاری جلسات عمومی ، جلسات با علماء ، مصاحبات مطبوعاتی و به موازات از طریق مطبوعات کثیر الانتشار ، کربلایی کاظم معجزه پیش آمده قرآنی را به اطلاع عموم مردم کشور و نیز به اطلاع شخصیت های علمی و فرهنگی جهان اسلام رسانید و در ادامه با سفر به استان خراسان ، سمنان ، نیشابور ، سبزوار ، دامغان ، قوچان و شهر مشهد با استقبال بی نظیری از کربلایی کاظم، مردم و علماء از نزدیک با معجزه بزرگ قرآن آشنا شدند .
بعد از افشاء معجزه حافظ و عالم شدن کربلایی کاظم به قرآن کریم در سال 1308 شمسی ، علماء تشیع و تسنن در نجف ، در کویت ، در مصر ، در قم ، در تهران ، خراسان و بسیاری از شهرهای دیگر ایران از کربلایی دعوت به مباحثه می نمودند و روزنامه های کثیر الانتشار مثل روزنامه اطلاعات و روزنامه ندای حق خبر این ملاقات ها و جلسلت را پی در پی انتشار می دادند که عباس غله زاری در تهیه و نشر این گزارشات نقش جدی و عاشقانه ای را ایفا نمود .
شهید نواب صفوی او را با خود به تهران برد و روزنامه‌نگاران کیهان، اطلاعات، تهران مصور و خواندنی‌ها را دعوت کرد و با آنها با وی مصاحبه‌ای به عمل آورد و در جرائد آن روز منتشر نمودند. پس چون عازم مشهد مقدس شدند، وی را با خود به مشهد بردند و هنگامی که در شهرهای سمنان، دامغان، شاهرود، سبزوار و نیشابور مورد استقبال مردم قرار گرفتند، آن شهید بزرگوار، وی را معرفی می‌کردند تا مردم با دیدن این معجزة، دین و ایمانشان تقویت شده، ارادة ایشان در عمل کردن به دستورات دین و مبارزه با طاغوت قوی‌تر گردد. در مشهد به مهدیّة مرحوم حاج آقا عابدزاده وارد می‌شوند و همان روز علما، فرهنگیان و دیگر مردم می‌آیند و از حافظ قرآن دربارة آیات قرآن، سؤال می‌کنند. آیت‌الله سیّد هبةالدین شهرستانی که مقیم بغداد بودند در سفر به مشهد مقدس، در راه بازگشت در شهر کنگاور با حافظ قرآن برخورد و پس از امتحانات بسیار او را با خود به عراق بردند. علما و حافظان قرآن ـ از شیعه و اهل سنت ـ را جمع و با او تذکره نمودند و همگی ضمن ابراز تعجّب آن را امری عجیب می‌دانستند. در کربلا در منزل آیت‌الله میراز مهدی شیرازی، حضرات آیات آیت‌الله حاج سیّد ابوالقاسم خویی و حاج سیّد هادی میلانی و دیگران اجتماع و هر سؤالی از قرآن از وی‌کردند، بدون تأمل و به صورت دقیق پاسخ می‌گفت.
حتی کار به جایی رسید که محمد رضا شاه بعد از اطلاع از این اتفاق از طریق یکی از استانداران و یکی از فرمانداران وقت خود پیامی برای کربلایی محمد کاظم کریمی ساروقی فرستاد مبنی بر اینکه من شنیده ام که فردی به صورت معجزه حافظ قرآن شده است به او بگویید که به دربار ما بییاید تا مسئولیت قرآنی دربار را به او بسپاریم و همیشه اینجا نزد ما باشند. در ادامه کربلایی کاظم به آن فرماندار اینگونه می گوید که پول او بدرد من نمی خورد. بهتر است آن پول را به خواهرش بدهد چون شنیده ام قمار باز خوب و قهاری است تا از آن استفاده بکند. من از مجتهدین و مراجع پول قبول نمی کنم، حال بییایم و از او پول بگیرم. آن هم پولی حرام.

از جمله ویژگی‌هایی که در آزمایش‌های مختلف از این معجزه مشاهده شده است میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
* بازگویی شماره و مکان قرآن با خواندن آیه
* خواندن قرآن به صورت وارونه
* تشخیص عبارات قرآن در میان کتابهای عربی و فارسی با دستخطهای یکنواخت
* باز کردن قرآن و نشان دادن مکان آیه تقریباً بدون ورق زدن با هر چاپ قرآنی
* جستجوی عبارتها و کلمات در قرآن و تعداد و مکان تکرار هر کدام
* بیان کردن تعداد حروف سوره‌ها و اطلاعاتی در مورد تکرار حرفها و اطلاعاتی در مورد اسرار قرآن

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.