دانستنی ها

دانستنی های کامپیوتر/زندگی/جهان و ...

دانستنی ها

دانستنی های کامپیوتر/زندگی/جهان و ...

دختر شهیدی که آرزوی صدا کردن بابا را داشت

خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ خطری نشد و خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند و باد، وبال جانشان شد.ای شهید سلام بر تو که بر تخت پادشاهی نشسته ای و سلام بر تو که لاله ی جمع مایی سلام بر تو که پشتوانه انقلابی، سلامت را چند روزی است که داده ام به روح پاکتان، چقدر سخت است این دل نوشته را نوشتن اما می نویسم به قول پدرم که به نقل از رهبر کبیر انقلاب در نوشته هایش گفته از شهدا نمی شود چیزی گفت شهدا شمع محفل دوستانند شهدا در قهقه ی مستانه اش و در شادی فزونشان...

پدرم در یادداشت هایش شهدا را چنین تعریف کرده، که شهدا آن سو را دیدند و به یقین رسیدند، خود را با قران دیدند و به قران رسیدند، مسجد را خانه معبود دیدند واز محراب به او رسیدند، ولایت را به حق راه سعادت دیدند و از او هرگز نگریختن، غیرت را در خون دیدند جوشیدند و به الله رسیدند سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم مشتی خاک بر دیوار یک خانه ویا سنگی در دامن یک کوه، اما من را از این میان برگزیدند تا از شهید و شهادت بگویم، بارالهی چمران نیستم که برایت زیبا بنویسم همت نیستم که برایت زیبا شهید شوم آوینی نیستم که برایت زیبا تصویر گری کنم متوسلیان نیستم که زیبا برایت جاوید شوم بابایی نیستم که برایت زیبا پرواز کنم عبدالله پور نیستم که برایت مظلومانه جان دهم.من پرنده پر شکسته ای هستم که نیاز به مرهم دارد به خود می بالم حسن غرور در رگهایم می زند سر افرازانه فریاد بر می آورم که من فرزند شهیدم، اما همین افتخار بس است که من فرزند محمد عبدالله پور هستم. پدر جان به اعتماد شنیده ها روزهای داشتنت را شمرده بودم امروز که هوایت را کردم شمردم بیست سال و هشت ماه وپنج روز تمام منهای روز های جبهه رفتند هفته های ماموریت رفتند و منهای دلتنگی های مادرم ،آن روز سبک بودی، تابوتت را می گویم، سبک بودی، وقتی دست زیر تابوتت بردم حرفی برای گفتن نداشتم، در سنگینی باری که بر دوشم گذاشته بودی لرزش دستانم را دیدی با دستان خالی چه می گفتم انتظار داشتی از راه نا تمامت بگویم انتظار داشتی از تنها گذاشتن سیدعلی بگویم انتظار داشتی بگویم همه چی آرام است چه می گفتم همه چی آرام است چه می گفتم...اینجا هیچ چیز آرام نیست نه دلمان نه روحمان، اینجا همه آشفته ی آشفته ایم.

دیشب که داشتم شب آخر را مرور می کردم تشنگی سرورت ابا عبدالله را مرور می کردم اشک در چشمانم جاری شد و دلم برایت تنگ شد اینجا روی زمین دل همه برایت تنگ است همه چشم به نگاهت دوخته و این دل تنگی را می شود از چشمان دوستانت و هم سنگرانت فهمید. پدر جان سخت است از تو نوشتن وقتی قراری نیست برقرار، راستی قرار نیست بیایی من برایت اسپند آماده کرده ام حکایت غریبی است حکایت دلتنگی حکایت بی پدری...

شاید وقت دلتنگی دوست دارم جایی که جز خدا کسی نباشد و آنجا فریاد بزنم تا جبران یازده ماه صدا نکردنت باشد و تو یک بار برای همیشه بگویی جان بابا اما با این حال درد را از هر طرف بخوانی درد است اما نمی دانی این بقچه ی درد را بگشایی چیزی جز عشق پدر نیست، پدر جان دستم را بگیر پاهایم روی زمین سنگینی می کند دوباره پاییز و کوچه های بارانی سر رسید آرام آرام سر رسیده باز هم آمد گرچه آمدنش نوید بخش نیست اما تعریف من از پاییز چند کلمه ای بیش نیست ، پاییز باران ،محرم امام حسین شهادت و بابا دلم که هوای بابا می کند دیگر نه کربلا می خواهم نه عاشورا چشمانم خرابه ی شام را می بیند که دختری آرام بابا را ناز می کند فقط خوب که دو نفره مان نگاه می کنم می گویم پدر جان آغوش تنگت پیش کش ،دلم یک نوازش پدرانه می خواهد، یک درد و دل پدر و دختری ...

مادرم همیشه با اشک در چشم و آه در سینه از مردانگی و رشادت، از ایثارت برایم می گوید، وقتی دلتنگی های مادر را می بینم می گویم لااقل یک بار به خواب مادر سری بزن و بگو که خاطرمند با قهاری و درستی هم خانه ای تا شاید کمی آسوده بخوابد. شرمنده ام از تو ای پدر شهیدم شرمنده ام از تو که تمام آرزوهایت را بوسیدی و گذشتی من نگذشتم و باز هم نتوانستم بگذرم از تو که جانت را در راه میهنت و رهبرت سید علی گذاشتی و مردانه به جنگ رفتی و گذشتی اما من هنوز نگذشتم از این آرزو های خیالی...

اما پدر جان تا جان در بدن دارم حافظ و پشتیبان خون شما و پیرو خط رهبری هستم. ایها الشهدا ایها الشهدا چادرم را بنگرید یادگار مادرم فاطمه زهرا است، من پاسدار خون شما هستم و خواهم بود و دشمنان بدانند اگر از فردایمان کوه بسازند فرزندانمان در کتاب تاریخ نخواهند خواند که خامنه ای تنها ماند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.